نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





شعر

پنجره زیباست اگر بگذارند

 

                    چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

 

                                                   من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

 

                                                                        عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:13 بعد از ظهر | |







بدون شرح

ای خوش آنان که به کلی ز خودی رسته شدند


ز خودی رسته شدند و به خدا بسته شدند


به خدا بسته شدند از همه بگسسته شدند


رسته و بسته و بگسسته و پیوسته شدند


[+] نوشته شده توسط مهدی در 2:30 بعد از ظهر | |







من و تو

شب از نیمه گذشت و من در حسرت او در خیال خود به یادش می گریستم آن لحظه های شاعرانه با صداقتی

عاشقانه با شوقی دلپذیر در کنار هم و در میان نقاشی هایی با رنگ های زیبا چه دلفریب بود آن لحظه ها انگار که

خورشید همرنگ ما بود و شب همراز ماه در  اوج آسمان سیر می کردیم و بذر محبت را در گندمزار عاشقی می

افشاندیم تا شاید روزی به بار بنشیند

 

 

با هم در کوچه های خلوت عشق پا می نهادیم تا خنده های ما دل شب را بلرزاند با سیاهی های شب

می جنگیدیم تا صبح سپید طلوعی دوباره باشد در زیر چتر باران آهسته می خواندیم آن ترانه قدیمی را زمزمه می

کردیم آن صداقت همیشگی را تا شاید همگان بیاموزند ای رسم دیرینه را ،

اما افسوس . . .

                                              باران پایان همه چیز بود


[+] نوشته شده توسط مهدی در 1:52 بعد از ظهر | |







برای تو

چه ساده دل به تو بستم و تو چه مهربان مرا پذیرفتی . مرا ببخش اگر گاهی پا به پای تمام لحظه های تو نیستم .

 

مرا ببخش که در قایق دلتنگی و تنهایی شعری برایت نخوانده ام ، ای بهترین اتفاق غزلهای من

 

 

این روزها چگونه میتوان بی تو زندگی کرد؟ کوچه ها در نبودن تو در سکوتی مرگبار

خفته اند . خورشید دیگر طاقت

 

ماندن در آسمان را ندارد و هر لحظه میخواهد غروب کند . آن پرنده ی زیبا هم بی تو

شوقی برای پرواز ندارد


[+] نوشته شده توسط مهدی در 1:33 بعد از ظهر | |







تقدیم به عاشقان تنهایی

 
http://up.iranblog.com/images/mvacggvkt2v04ypmsy8.jpg


http://up.iranblog.com/images/wvn09qigqhq64oetm3pb.jpg


http://up.iranblog.com/images/5co3626j5gacz9ztv2cw.jpg


http://up.iranblog.com/images/8v2t8g2ujxnuv3rjoh.jpg


http://up.iranblog.com/images/lyeyiyoxg3432i16uw.jpg


http://up.iranblog.com/images/vueeb1jil3ti5t36ifi6.jpg


http://up.iranblog.com/images/7x1udxzet6c2rxv7ijpr.jpg


http://up.iranblog.com/images/p31i4sy62lvcgd5lmh6e.jpg


http://up.iranblog.com/images/7957hgxia4zjshqd5ao7.jpg


http://up.iranblog.com/images/wgh6rpozm5dvab7qnfxc.jpg


http://up.iranblog.com/images/r3zp8jezftp32qpkr08t.jpg


http://up.iranblog.com/images/mv0v5kg61fzkcmtw7hy.jpg


http://up.iranblog.com/images/9qxcpccfoqdwcgw18pck.jpg


http://up.iranblog.com/images/wvn09qigqhq64oetm3pb.jpg

 


 

 

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:9 قبل از ظهر | |







زندگی آدم

زندگی آدم كلاً  در 5 شیشه خلاصه می شود

image001.jpg

 

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:29 قبل از ظهر | |







تولد عشق

 

می خواهم پرواز کنم تا شاید اندکی به تو نزدیک شوم و زیر چتر مهربان

دست هایت پناه بگیرم تا باران بند بیاید.

می خواهم نفس های بریده بریده ام را به نفس های گرم تو پیوند بزنم تا شاید

تب سرد تنهایی در من فروکش کند و آرزوهای بر باد رفته ام به گل بنشیند

تا من و تو با هم نظاره گر تولد احساسی باشیم که نامش را عشق گذاشته اند

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:0 قبل از ظهر | |







عاشق خویش فراموش مکن

در روزنامهء" اقدام" چاپ تهران مسابقه ای تحت عنوان "هدیهء عاشق"به مسابقه گذارده می شود که دربارهء" گل فراموشم مکن" که یکی از قصه های اروپایی است می باشد.
خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند.
در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید:

عاشقی محنت بسیار کشید / تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب / که فلک دسته گلی داد باب
نازنین چشم بشط دوخته بود / فارغ از عاشق دل سوخته بود
گفت وه وه چه گل رعنا ئیست / لایق دست چو من زیبائیست
زین سخن عاشق معشوقه پرست / جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل آنمایهء ناز / که نکویی کن و در آب انداز
باری آن عاشق بیچاره چو بط / دل بدریا زد و افتاد بشط
دید آبیست فراوان ودرست / بنشاط آمد ودست از جان شست
دست وپایی زد و گل را بربود / سوی دلدارش پر تاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو
بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن / عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا
عاشقان را همه گر آب برد / خوبرویان همه را خواب بردد


[+] نوشته شده توسط مهدی در 9:23 قبل از ظهر | |







چه زیباست . . .

چه زیباست دوست داشتن و عشق ورزیدن اینکه جام وجودت لبریز از شراب

باشد و کام جانت تشنه وصل ... اینکه ذهنت آبستن خیال یار باشد و گهواره ی

لحظه هایت خالی از حضورش ... چه زیباست که به جرم عاشقی ، در محضر

معشوق ، با دست خود غرورت را گردن بزنی .

چه زیباست عاشقی . . .

 

کاش همه ی ما عاشق باشیم تا دیگر       من         در میان نباشد

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:29 بعد از ظهر | |







یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود

عاشقش بودم عاشقم نبود
 

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن


یکی بود یکی نبود




یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

هنر نبودن دیگری
 

 
.

 

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 1:16 قبل از ظهر | |







شعر

تو بگو بهار قشنگه من میشم بهار تو تو بگو بمون منم نمیرم از کنار تو

 

  تو بگو منو نمیخوای دیگه خسته کردمت گر چه سخته اما من دور میشم از دیار تو

 

تو بگو سرد هوا منم میشم خورشید تو تو بگو که ناامیدی منم میشم امید تو

 

تو بگو دلم گرفته از همه دورنگی ها مشکی میشم مظهر یک رنگی میشم واسه تو

 

تو بگو خدا کنه بارون بیاد از آسمون به خدا میگم که گریه کنه برای تو 

 

اگه غمیگین بشی ، از دستم ناراحت بشی میمیرم که تا ابد پاک بشم از خیال 

 

  کاش تموم نمیشد این روزا این خاطره ها  تو میموندی واسه من منم میموندم واسه تو     

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:40 بعد از ظهر | |







من + تو = ما

این منم که از تو میخوام همیشه پیشم بمونی

 

 
توی دنیا تو رو دارم میدونم که خوب میدونی

 


میدونستم عاشق ترینی واسه این دل به تو دادم

 


اگه می بینی می خندم تو بهونمی که شادم

 


اگه رفتی و شنیدی من هنوز زنده هستم

 


باورت نشه یه وقتی دل به یه غریبه بستم

 


آخه با یاد تو زندم آخه با یاد تو شادم

 


اینو من همیشه گفتم واسه این دل به تو دادم

 


اگه حرف از رفتنت شد فکر نکن که ناامیدم

 


فکر نکن همنفس من خواب رفتنت رو دیدم

 


واسه این بود که بدونی حتی با یادت میمونم

 


واست این ترانه های  ای که بی تو  رو میخونم

 


این منم که با حضورت تو شبای بی قراری

 


اونجا که همیشه میخوای سر رو شونه هام بذاری

 


از خدا میخوام که دیگه حرفی از رفتن نباشه

 

 هر چی عشق پاکه اینجا تو قلب من و تو جاشه

 

میخوام از خدا اینو که اگه اون بخواد که باشیم

 

 من و تو آره من و تو واسه همیشه ما شیم


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:11 بعد از ظهر | |







وقتی که من دورم از تو وقتی که تو دوری از من

وقتی که من دورم از تو

 

 

وقتی که تو دوری از من

 

می دونم این قلب شکسته

 

یک روز میمیره حتما

 

وقتی که تو دوری از من

 

شاعر شدن یک دروغه

 

مهتاب کامل نمیشه

 

مهتاب هم بی فروغه

 

وقتی که تو دوری از من

 

یک لحظه یک سال میشه

 

احساسم از دست میره

 

در واقع پایمال میشه

 

هرجا که اسم تو باشه

 

از عشق آکنده میشم

 

توصیف اون لحظه سخته

 

میمیرم و زنده میشم

 

این روح تشنه همیشه

 

فرسنگ ها دوره از تو

 

پر میشه تنهایی من

 

با رنج و دلشوره از تو

 

وقتی که تو دوری از من

 

لبخند یک امر ذهنی ست

 

این مسأله بودن نبودن

 

نه دیگه اصلا مهم نیست

 

وقتی که تو دوری از من

 

اوقاتم آشفته میشه

 

سرشارم از واژه ی تو

 

شعری که ناگفته میشه

 

هرجا که اسم تو باشه

 

از عشق آکنده میشم

 

توصیف اون لحظه سخته

 

میمیرم و زنده میشم


[+] نوشته شده توسط مهدی در 3:47 بعد از ظهر | |







تو گناهی نداری

تو گناهی نداری اگه من عاشقت شدم 

اگه که دوست دارم تو رو این روزا بیشتر از خودم 

تو گناهی نداری اگه همش دلواپسم

وقتی که اسم تو میاد بریده میشه نفسم 

اگه میخوام با تو باشم اگر که آروم ندارم

نمی تونم گناهشو پای دل تو بزارم

تو بی گناهی عزیزم تقصیر این دل منه 

که داره با سادگی هاش آتیش به جونم میزنه

گناه تو نبود و نیست اگر که دل به تو دادم 

اگر که جز تو کسی رو توی دلم راه ندادم 

تقصیر این دل منه که گریه هامو می بینی

به پای تو می افتم و غرور من رو میشکونی

من از تو دلگیر نمیشم اگه تو دوسم نداری 

می دونی که عاشقتم نکنه تنهام بزاری 

اگه واسه خاطر تو دنیا رو بر هم می ریزم 

گناه این دل منه باید که این جور بسوزم


[+] نوشته شده توسط مهدی در 3:46 بعد از ظهر | |







دلم گرفته . . .

زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟ دلم گرفته، ای دوست!

 

دلم گرفته، ای دوست!

هوایِ گریه با من؛

 

گر از قفس گریزم،

کجا رَوَم، کجا، من؟

 

کجا رَوَم؟

که راهی به گلشنی ندانم،

که دیده بَرگشودم به کنجِ تنگنا، من.


نه بَسته ام به کس دل، نه بسته کس به من نیز:

چو تخته پاره بَر موج، رَها، رَها، رَها، من.


زِِ من هَر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک؛

به من هَر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا، من!


نه چشمِ دل به سوئی، نه باده در سبوئی

که تر کنم گلوئی به یادِ آشنا، من.

 

زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

 

ستاره ها نهفتم در آسمانِ اَبری ...

دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من

 

[+] نوشته شده توسط مهدی در 3:44 بعد از ظهر | |







درسهای زندگی

درسهای زندگی

 

 
 

 

 

 

 محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد

 

  تولستوی 

 
 

 

 
 

 

  ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر

 

می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم

شوپنهاور   

 

 

 

  

  آنكه مي تواند ، انجام مي دهد،آنكه نمي تواند انتقاد مي كند

جرج برنارد شاو

 

 

 

 

  علی شریعتی : " لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند"  

 

 

 

 

   لویی پاستور :  " تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت" 

 

 

 

 

    باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند   

  فردریش نیچه

 

 

 

 

 

 

   اگر در اولين قدم، موفقيت نصيب ما مي شد، سعي و عمل ديگر معني نداشت.

 موريس مترلينگ

 

 

 

 

 

 

 

 

   بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری

 گابریل گارسیا مارکز

 

 

 

 

   لازم نيست گوش كنيد، فقط منتظر شويد . حتي لازم نيست منتظر شويد، فقط بياموزيد آرام و ساكن و تنها باشيد. جهان آزادانه خود را به شما پيشكش خواهد كرد تا نقاب از چهره‌اش برداريد انتخاب ديگري ندارد؛ مسرور به پاي شما در خواهد غلطيد

 فرانتس كافكا

 

 

 

 

 

 

 

 

   گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد

جبران خلیل جبران


 

 

 

 

   اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی

 ارد بزرگ

 

 

 

 

  كسي كه داراي عزمي راسخ است ،جهان را مطابق ميل خويش عوض مي كند 

 گوته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 پيروزی آن نيست که هرگز زمين نخوری، آنست که بعد از هر زمين خوردنی برخيزی

 مهاتما گاندی

 

 

 

 

 

  کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد  

 فردوسی خردمند

 

 

 

 

  تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است

انگلس

 

 

 

 

بيشترين تأثير افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از ميان ما رفته باشند 

 امرسون

 

 

 

 

   از ديروز بياموز. براي امروز زندگي کن و اميد به فردا داشته باش

 آلبرت انيشتن

 

 

 

    براي اداره كردن خويش ، از سرت استفاده كن . براي اداره كردن ديگران ، از قلبت 

 دالايي لاما

 

 

 

 انسان بايد از هر حيث چه ظاهر و چه باطن , زيبا و آراسته باشد

چخوف

 

 

 

   لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد

بودا

 

 

 

   تمام افکار خود را روی کاری که

 دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند

 گراهام بل

 



 

 
 
 
 
 
 
 






 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:21 قبل از ظهر | |







...

مرا اینگونه باور کن

 

                 کمی تنها کمی بی کس

 

       کمی از یادها رفته

 

                        خدا هم ترک ما کرده

 

                                        خدا دیگر کجا رفته ؟

 

              نمیدانم مرا آیا گناهی هست ؟

 

 که شاید هم به جرم آن ؛ غریبی و جدایی هست

 

...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:3 بعد از ظهر | |







بدون شرح

چیه خوش هیکل لخت ندیدی؟


 

 

 

 

http://pix2pix.org/my_unzip/122997194324.jpg


 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 8:13 بعد از ظهر | |







تبریک عید

سلام به همه

 

 

پیشاپیش عید نوروز رو به همه ی شما تبریک میگم

 

امیدوارم سال خوبی داشته باشید

 

با آرزوی بهترین ها

 

مواظب خودتون باشید

 

در پناه خدا


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:34 بعد از ظهر | |







...

         شریکم با تو در این درد  

 

                                                  منم مثل تو غم دارم  

 منم محتاج لبخندم

 

                                                  منم دستاتو کم دارم 

  از این بازی طولانی

 

                                               منم مثل تو دلگیرم

        منم با عشق درگیرم 

 

                                                    منم بی عشق میمیرم 
 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:1 قبل از ظهر | |







عشق

***

عشق تو همچون افقی بی انتهاست


قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست


زندگی با آرزو ها روبروست


با تو بودن از برایم آرزوست

نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:0 قبل از ظهر | |







گل نازم

دلم تنگه...
گل ناز . . .

گل نازم
تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

آه ...
گل ناز
گل ناز
گل ناز
دست خواهش کودکانه ام قد می کشد تا ساقه ات
Click to view full size image

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:53 قبل از ظهر | |







زندگی

سکوت و نگاه را

 با هم یکی میکنم

 فریادی میشود بی صدا

 می شنوی؟ !

فریاد بی صدا را

فریادی که با تمام سکوتش

 فقط یک چیز می گوید :

 دوستت دارم

دوستم داشته باش


 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:51 قبل از ظهر | |







عشق یعنی...

عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه
 

عشق یعنی ... همون سلام اول.
 

عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.
 

عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد.
 

عشق یعنی ... به هزار زبون بهش بگی دوستت دارم .
 

عشق یعنی ... انفجار احساسات.
 

عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری. 
 

عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی.
 

عشق یعنی ... وقتی تو از اون بخوای که مرد زندگیت بشه.
 

عشق یعنی ... ترو ببخشه و یه فرست دیگه بهت بده. 
 

عشق یعنی ... وقتی من و تو ما می شیم
 

عشق یعنی ... حاصل جمع دو انسان
 

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که مواظب هیکلت باشه
 

عشق یعنی ... مایه قوت قلب
 

عشق یعنی ... شادی و نشاط
 

عشق یعنی ... کسی که دلتو می بره 
 

عشق یعنی ... جواهر قیمتی خودتو به دست بیاری.
 

عشق یعنی ... غذا رو شریکی خوردن. 
 

عشق یعنی ... توی ذهنت خودتو با اون مجسم کنی.
 

عشق یعنی ... وقتی توی انتخابت شک نداری.
 

عشق یعنی ... فرار کردن به دنیای خصوصی خودتون.
 

عشق یعنی ... هر روز به بهونه ای جشن گرفتن. 
 

عشق یعنی ... در موفقیت هم شریک بودن.
 

عشق یعنی ... خاطرات خوشی را که با هم داشتین بشماری تا خوابت ببره.
 

عشق یعنی ... عکس عشقت یه جایی جلوی شماته.
 

عشق یعنی ... بوی عطرش از خاطرت نره.
 

عشق یعنی ... از خودت بپرسی چرا دم به ساعت بهت زنگ نمی زنه.
 

عشق یعنی ... وحشتی از بودن با اون نداری. 
 

عشق یعنی ... خوبی هاشوهم درکنار بدی هاش ببینی.
 

عشق یعنی ... یه عالمه حرفو با یه اشاره گفتن.
 

عشق یعنی ... یه کیک خونگی برای روز تولدش.
 

عشق یعنی ... تمام توجهت به اون باشه.
 

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه.
 

عشق یعنی ... هلش بدی توی مسیر درست.
 

عشق یعنی ... گرفتن یه پرستار برای بچه .
 

عشق یعنی ... یادت نره که هر کسی باید بتونه عقیدشو بگه.
 

عشق یعنی ... توی پرداخت صورت حساب کمکش کنی.
 

عشق یعنی ... یه قرار ملاقات خیلی مهم.
 

عشق یعنی ... با هم تاب خوردن. 
 

عشق یعنی ... چیزی که کمک می کنه تا دل شکسته رو دوباره درمون کنی.
 

عشق یعنی ... با هم ارتباط قلبی داشتن.
 

عشق یعنی ... با هم موسیقی رمانتیک گوش دادن.
 

عشق یعنی ... یکی همیشه با یه کادو و هدیه کوچولو بیاد. 
 

عشق یعنی ... بعضی وقتا بی حوصله شدن.
 

عشق یعنی ... روی هم اسمای قشنگ گذاشتن.
 

عشق یعنی ... چیزی که شما رو ثروتمندترین آدمای روی زمین می کنه.
 

عشق یعنی ... اولین کسی که زنگ میزنه ببینه تو رسیدی خونه یا نه.
 

عشق یعنی ... از اینترنت بیرون اومدن وکامپیوتر رو خاموش کردن و با هم به گشت و گذار رفتن.
 

عشق یعنی ... وقتی نشونه ها امید بخشن.
 

عشق یعنی ... شمع ومهتاب وستاره ها. 
 

عشق یعنی ... وقتی دل پادشاهی می کنه.
 

عشق یعنی ... وقتی اطمینان پیدا میکنی که اون مرد دلخواهته.
 

عشق یعنی ... وقتی مردی به دختر دلخواهش برمی خوره. 
 

عشق یعنی ... کم کردن فاصله ها.
 

عشق یعنی ... کلید یه رابطه محکم
 

عشق یعنی ... دو تایی سوار یه ماشین قوی توی پستی و بلندی ها. 
 

عشق یعنی ... همیشه برای زنگ زدن به هم وقت پیدا کنید.
 

عشق یعنی ... برای تولدش درست همون چیزی رو که دوست داره بهش هدیه بدی.
 

 عشق یعنی ... دلت بخواد هدیه ای به اون بدی که مثل یه گنج نگهش داره.
 

عشق یعنی ... به اون نشون بدی که واقعا درکش می کنی. 
 

عشق یعنی ... وقتی با هم مشکل پیدا می کنید به حرفای هم خوب گوش کنید.
 

عشق یعنی ... وقتی باهاش قرار داری حسابی به خودت برسی.
 

عشق یعنی ... مثل توی قصه ها رمانتیک بودن. 
 

عشق یعنی ...  براش یه نامهء رمانتیک بفرستی.
 

عشق یعنی ... بعضی وقتا دل همدیگه رو شکستن.
 

عشق یعنی ... احساس کنی که همهء دور و برت روعشق گرفته.
 

عشق یعنی ... چیزی که از کلمات قویتره.
 

عشق یعنی ... روی دریای خوشبختی شناور بودن. 
 

عشق یعنی ... بعضی وقتا جز ماه غمزده همدمی نداشته باشی.
 

عشق یعنی ... جادوش کنی.
 

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که لحظات قشنگ زندگیت رو باهاش شریک بشی.
 

عشق یعنی ... وقتی توی دنیا هیچ چیز جز خودتون دو تا اهمیت نداره.
 

عشق یعنی ... دو چهره خندون.
 

عشق یعنی ... یه بازی که تمومی نداره.
 

عشق یعنی ... چیزی مثل برنده شدن توی بازی.
 

عشق یعنی ... وقتی شب مهتاب برات شعر می خونه.
 

عشق یعنی ... احساس کنی پاهات رو زمین بند نیست. 
 

عشق یعنی ... به جای اینکه بره ها رو بشماری آنقدر به اون فکر کنی تا خوابت ببره.
 

عشق یعنی ... حرفشو باور کنی.
 

عشق یعنی ... تو گوش هم زمزمه
 



[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:48 قبل از ظهر | |







عاشق واقعی


عاشق واقعی کسی است

که

به خاطر عشقش

از خودش بگذره

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 9:57 قبل از ظهر | |







عاشق واقعی

مادر، سقفی که هیچ گاه فرو نریخت

 
همه خاطره های مردم چین از روز دوازدهم مه 2008 (23 اردیبهشت 87) تیره است اما آنان دیگر نمی خواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند.
زلزله زدگان فقط می خواهند لحظه های جاودان را به یاد بیاورند.نام های قهرمانان بی نشان ، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند. زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه سی چوان خیلی ها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسه هایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است. 

وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده ، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بودناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه ، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است. وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه - چهار ساله ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. گزارش ایسکانیوز می افزاید ، او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.


 
 

 

مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده 

می شد:

 
 
 

 عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت !!

 

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:25 بعد از ظهر | |







بدون شرح

ميخ در ديوار

 

 

 

سعي كن  حتماً همه متن را تا آخرين جمله بخواني. از همه مهمتر جمله آخر است كه بايد خوانده شود.

 

 

 

يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.

 

 

 

روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.

 

 

 

بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.

 

 

 

روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند.»

 

   


 

[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:40 قبل از ظهر | |







رویاهای پسربچه شیرفروش

روزی پسربچه ای شیرفروش برای فروختن شیر گاو به بازار رفت ، در حالی که پارچ پر از شیر روی سرش بود ، شروع به خیالبافی در مورد کارهایی که میتوانست پس از فروختن شیر انجام بدهد. او با خود میگفت: با پولی که از فروش شیر بدست می آورم صد جوجه میخرم و آن ها را در حیاط پشت خانه ام نگه میدارم . وقتی بزرگ و تبدیل به مرغ و خروس شدند، آن ها را به قیمت خوبی در بازار می فروشم. ... در حالی که به راه خود ادامه می داد دوباره با خود گفت: بعد دو بز میخرم و آن ها را در چمنزار کنار خانه ام بزرگ می کنم . وقتی کاملا بزرگ شدند ، می توانم آن ها را به قیمت خیلی بالاتری بفروشم.
... بعد در حالی که همچنان با خود خیالبافی میکرد ، گفت: بعد آن قدر پول بدست می آورم تا گاو دیگری بخرم. پس از آن ، شیر بیشتری برای فروش بدست می آورم. بعد پول خیلی خیلی زیادی به دست می آورم و ... .  در حالی که این فکرهای خوش و شیرین را در ذهنش مزه مزه میکرد، از خوشحالی شروع به جست و خیز کرد. ناگهان سکندری خورد و نقش زمین شد. پارچ شیر روی زمین افتاد و شکست . همه شیر روی زمین ریخت. حالا همه رویاهای پسرک نقش بر آب شده بودند، او گوشه ای نشست و به گریه افتاد . . . نتیجه : جوجه رو آخر پاییز می شمارند



 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:13 قبل از ظهر | |







حکایت مداد سفید

همه مداد رنگی ها مشغول بودند ، جز مداد سفید. هیچ کس به او کار نمیداد ، همه می گفتند تو نمی توانی کاری انجام دهی . یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند ، مداد سفید تا صبح کار کرد ، ماه کشید ، مهتاب کشید و آن قدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد . صبح توی جعبه مداد رنگی ، جای خالی او با هیچ مدادی پر نشد . . . . . . . . .



 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:12 قبل از ظهر | |







حکایت شخم زنی در مزرعه

پیرمردی تنها در سرزمینی زندگی می کرد . او میخواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند . اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد . چند روز بعد پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : { پدر ، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن ، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام } چهار صبح فردای آن روز ، دوازده نفر از مأموران و افسران پلیس محلی وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده ، نامه  دیگری به پسرش نوشت و به او گفت چه اتفاقی افتاده و می
خواهد چکار کند؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو سیب زمینی هایت را بکار . این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام دهم . . .



 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:11 قبل از ظهر | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد