نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





همان هستید که باور دارید

شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد . زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و با این |||باور||| که استاد آن را به عنوان تکلیف منزل برای هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد . هیچ یک را نتوانست حل کند اما طی هفته دست از کوشش برنداشت . سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد . استاد به کلی مبهوت شد زیرا آن دو مسئله به عنوان دو نمونه از مسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود . . .



 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:9 قبل از ظهر | |







فروشگاه شوهر

فروشگاه شوهر

 

 

 
یک فروشگاهی که شوهر می فروشد تنها در نیویورک باز شده جائیکه یک زن ممکن برای انتخاب یک شوهر آنجا برود.

مابین دستورالعمل ها در وروی یک توضیحی در مورد عملکرد فروشگاه وجود دارد.(شما ممکن فروشگاه را فقط یک بار ویزیت کنید)

6 طبقه موجود است با ویزگیهای مردان که هر چه خریدار بالا می رود ویزگیها افزایش می یابد.
اما یه شرطی است:شما ممکن مردی را از یک طبقه ویزه انتخاب کنید یا ممکن شما رفتن به طبقه بالاتر رو انتخاب کنیداما شما نمی توانید به طبقه پایین تر بر گردید مگر برای خروج از ساختمان .

طبقهءیک:این مردان شغل دارند و خدارو دوست دارند.

طبقهءدو:این مردان شغل دارند-خدا وبچه هارو دوست دارند.

طبقهءسه:این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند وخیلی خوش قیافه هستند.

طبقهءچهار:این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند-خوش قیافه هستند و در کار خانه کمک می کنند.
قبولش برام واقعا سخته...باورم نمیشه

هنوز او می رود به طبقهء پنج و شرایط را می خواند.

طبقهء پنج:این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند-مجلل هستند-در کار خانه کمک می کنند و حرکات قوی رمانتیک دارند.

او خیلی فریفته شد اما به طبقهء ششم رفت وشرایط رو خواند.

شما 4363012 مین بازدید کننده ی این طبقه هستید...در این طبقه هیچ مردی وجود ندارد و این طبقه فقط برای این ساخته شده که ثابت کنه راضی کردن زنان غیر ممکن است

با تشکر از خرید شما از فروشگاه شوهر ...لطفا هنگام خروج مراقب باشید که زیاد از کوره در نرید...روز خوبی داشته باشید.
 


 

نتیجه اخلاقی:بابا به اون چیزی که داری راضی باش.
(نویسنده این مطلب قصد توهین به هیچکسی را ندارد)

 

 
 
 


 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:6 قبل از ظهر | |







حکایت

حسن بصری می گوید : نصیحت چهار نفر مرا سخت تکان داد :  [اول] مرد فاسدی از کنار من گذشت گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد ، او گفت : ای بزرگوار ! هنوز باطن مرا ندیده ای ، جامه از من برنچین ، خدا می داند که فردا حال ما چگونه خواهد بود ؟ [دوم] مستی را دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم ، قدم ثابت بردار تا نیفتی ، گفت : تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای ؟ من اگر بیفتم مستی بیچاره ام ، برمیخیزم و گل و لای از تنم می شویم ، اما تو از افتادن بترس که پیشوای مردمی ، [سوم] کودکی را دیدم که چراغی در دست داشت ، گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای ؟
کودک در چراغ فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو بگو که این روشنایی کجا رفت تا من بگویم از کجا آمد ؟ [چهارم] زنی را دیدم بسیار زیبا که در حالت خشم از شوهرش با من شکایت می کرد . گفتم اول رویت را بپوشان ، بعد با من حرف بزن ! گفت : من که غرق خشم دنیا هستم ، چنان از خود بی خود شده ام که اگر تو خبرم نمی کردی ، با همین سر و وضع به بازار می رفتم ، تو که غرق محبت خالقی ، چه میشد اگر نگاه به صورتم نمیکردی؟ . . . ‏ ‏

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:59 قبل از ظهر | |







بدون شرح

متن خوشامد گویی جدید در هواپیمایی جمهوری اسلامی
>>>>
>>>>
>>>>با سلام و صلوات بر روح تمام مسافرین عزیز
>>>>و با درود به وزیر محترم راه و ترابری
>>>>
>>>>ورود شما را به پرواز ابدی هواپیمایی جمهوری اسلامی خوشامد می گوییم
>>>>
>>>>
>>>>خداوندا مشیت خودت را در رسیدن و لقا خود برما قرار ده و سرعت ان فزون فرما
>>>>
>>>>مقصد ما به احتمال 99%بهشت موعود و احتمالا 1%مقصدی كه بر روی بلیط درج شده می باشد
>>>>
>>>>بستن كمربندها اصلا ضرورتی ندارد  چرا که بستن و نبستن آن برای ورود به بهشت الزامی
>>>>نمی باشد
>>>>
>>>>در صورت بروز اشكال درسیستم هوای كابین ماسكهایی از بالای سر شما اویزان خواهند شد
>>>>كه شما قبل از آن رایحه ی خوش ملائكه را احساس خواهید كرد.
>>>>خواهشمند است هنگام سقوط خونسردی خود را حفظ نموده تا بتوانید اشهد  خود را صحیح
>>>>قرائت نمائید
>>>>
>>>>ارتفاع پرواز بتدریج و شاید هم ناگهانی به صفر خواهد رسید اما هیچ جای نگرانی نیست
>>>>چرا که یکباره  تا آسمان هفتم اوج خواهیم گرفت  و هوای بهشت هم بسیار عالی گزارش
>>>>شده است.
>>>>
>>>>
>>>>خلبان پرواز مرحوم شهید كاپیتان بهشت زاده و ارواح گروه پروازی .جایگاه ابدی خوبی
>>>>را برای شما آرزو مندند.
>>>>
 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:52 قبل از ظهر | |







قیمت یک روز زندگی

قیمت یک روز زندگی چقدره ؟!



راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟
تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری
ندیدیم!

شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:
قیمت یه روز بارونی چنده؟



یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟
حاضری برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟
پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟



ولی اینم می دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به
گل های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته هاش ازت پول نمی گیرن!



چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می کنی؟
می ترسی برقش بگیرتت؟
نه، اون می خواد ابهتش رو نشونت بده.
آخه بعضی وقت ها یادمون میره چرا بارون می یاد!



این جوری فقط می خواد بگه منم هستم
فراموش نکن که همین بارون که کلافت می کنه که اه چه بی موقع شروع شد، کاش چتر
داشتم، بعضی وقتا دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می زنه.



هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟
شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشونو روی سر ما گریه می کنن؟

اونقدر که دیگه برای خودشون چیزی نمی مونه و نابود میشن؟
ابرا رو می گم
هیچ وقت از ابرا تشکر کردی؟
هیچ وقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره ذره وجودشو انرژی می کنه
و به موجودات زمین می بخشه؟!

ماهانه می گیره یا قراردادی کار می کنه؟



برای ساختن یه رنگین کمون قشنگ چقدر انرژی لازمه؟
چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته می شه؟
بابت این کارش چقدر حقوق می گیره؟
چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمی یاد؟
چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی کنیم؟



تا حالا شده به خاطر این که زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟
قشنگ ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی.

قیمت بلیتش هم دل تومنه!



خودتو به آب و آتیش می زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و
بچسبونی به دیوار
اتاقت
ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می تونی قشنگ ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی
طبیعت ببینی. گل های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمی شه،
بلکه پررنگ تر هم میشن

لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی، چون غبار روی اونو، شبنم صبح پاک می کنه و می
بره.



تو که قیمت همه چیز و با پول می سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟



خیلی خنده داره نه؟
و خیلی سوال ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه ...



اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی هایی رو که داری ازت بگیرن
زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می گیری؟
چی خیال کردی؟

پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی!



اینا همه لطفه، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می ذاری
تا اونجا که اگه صاحبش بخواد می تونه همه رو آنی ازت پس بگیره.
آ خدا رو می گم ...
همون اوستاکریمی که رحمتش رو بروی هیچ بنده ای نمی بنده
پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست ...



اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟
قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه روزانه مون با خدا پول بدیم؟

یا اینکه چقدر بدیم تا نفسمون رو، بی منت با طراوت طبیعت زیباش تازه کنیم
اون وقت می فهمی که چرا داری تو این دنیا وول می خوری!



قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر

به زندگیت ایمان داشته باش تا بشه تموم قشنگیهای دنیا مال تـــو








 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:35 قبل از ظهر | |







جملات زیبا

به دنبال کسي باش که تو را به خاطر زيبايي هاي وجودت زيبا خطاب کند نه به خاطر
>>>>>جذابيتهاي ظاهريت
>>>>>
>>>>>
________________________________

>>>>>who calls you back when you hang up on him
>>>>>کسي که دوباره با تو تماس بگيرد حتي وقتي تلفنهايش را قطع مي کني
>>>>>
________________________________

>>>>>who will stay awake just to watch you sleep
>>>>>کسي که بيدار خواهد ماند تا سيماي تو را در هنگام خواب نظاره کند
>>>>>
________________________________

>>>>>wait for the guy who kisses your forehead
>>>>>در انتظار کسي باش که مايل باشد پيشاني تو را ببوسد[حمايتگر تو باشد]
>>>>>
________________________________

>>>>>who wants to show you off to world when you are in your sweats
>>>>>کسي که مايل باشد  حتي  در زماني که درساده ترين لباس  هستي تورا به دنيا نشان دهد
>>>>
>>>>>
________________________________

>>>>>who holds your hand in front of his friends
>>>>>کسي که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگيرد
>>>>>
________________________________

>>>>>wait for the one who is constantly reminding you how much he cares about you and
>>>>>how lucky he is to have you
>>>>>
>>>>>در انتظار کسي باش که بي وقفه به ياد توبياورد که تا چه اندازه برايش مهم هستي و
>>>>>نگران توست و
>>>>>
>>>>>چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد
>>>>>
________________________________

>>>>>wait for the one who turns to his friends and says that's her
>>>>>در انتظار کسي باش که زماني که تو را مي بيند به دوستانش  بگويد اون خودشه[همان
>>>>>کسي  که مي خواستم]
>>>>>
 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:32 قبل از ظهر | |







...

یه شب خوب تو آسمون § 
یه ستاره چشمک زنون §
خندید و گفت کنارتم §
تا آخرش تا پای جون §
ستاره ی قشنگی بود §
آروم و ناز و مهربون §
ستاره شد عشق منو §
منم شدم عاشق اون §
اما زیاد طول نکشید §
عشق منو ستاره جون §
ابری اومد ستاره رو §
دزدید و برد نامهربون §
حالا شبا به یاد اون §
زل میزنم به آسمون §
دلم میخواد داد بزنم §
این بود قول و قرارمون §
تو رفتی و از خودت §
نزاشتی حتی یه نشون §

‏¤
‏ ¤
‏  ¤
 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:27 قبل از ظهر | |







جالب

از یک دیوونه میپرسن چرا دیوونه شدی؟
میگه : من یه زنی گرفتم که یه دختر هجده ساله داشت ، دختره زنم با بابام ازدواج کرد ، در نتیجه ، زن من ، مادر زن پدرشوهرش شد ، از طرفی دختر زن من که زن بابام بود ، پسری به دنیا آورد که میشد برادر من و نوه ی زنم ، پس نوه ی من میشد ، ; در نتیجه من پدربزرگ برادر ناتنی خودم بودم ، چند روز بعد زن من پسری به دنیا آورد که زن پدرم ، خواهر ناتنی پسرم و مادربزرگ او شد ، در نتیجه پسرم ، برادر مادربزرگ خودش بود ، از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم ، خواهر پسرم بود ، در نتیجه من خواهر زاده ی پسرم بود! ! !


 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:26 قبل از ظهر | |







جمعیت ایران

ببینید ما توی ایران هفتاد و دو ملیون جمعیت داریم که سیزده ملیون اونها بازنشسته هستند  پس می مونه پنجاه و نه میلیون نفر . از این تعداد بیست و چهار ملیون دانش آموز و دانشجو هستند  یعنی برای انجام کارها فقط سی و پنج میلیون نفر باقی می مونند . توی کشور ده میلیون نفر توی ادارات داخلی شاغل هستند که خب عملا کاری انجام نمیدن . پس برای پیش بردن کارها تنها بیست و پنج میلیون نفر باقی می مونند از این بیست و پنج میلیون نفر هم تقریبا چهار میلیون نفر آخوند و ملا و سانسورچی اینترنت و نماینده مجلس هستند . پس فقط بیست و یک میلیون باقی می مونند و اگر بدونیم
که تقریبا هفده میلیون آدم جویای کار داریم معنیش این خواهد بود که کل کارهای مملکت رو چهار میلیون نفر دارن انجام میدن . اما حدود دو میلیون نفر هم نیروهای مسلح داریم و این یعنی فقط دو میلیون نفر نیروی کار باقی می مونند . از بین این دو میلیون نفر نهصد هزار و ششصد و چهل و شش نفر عضو پلیس و وزارت اطلاعات هستند پس کلا می مونیم یک میلیون و سیصد و پنجاه و سه هزار و یک نفر ...
حالا این وسط هشتصد و هفتاد و شش هزار و ششصد و چهل و نه نفر بیمار داریم که قدرت کار ندارن و کار و بار کشور روی دوش دویست هزار و هشتصد و شش نفر از جمعیت . . .
فراموش کردم بگم که ما حدود صد و هشتاد و شش هزار و هشتصد و شش نفر هم ممنوع القم ، ممنوع التصویر ، ممنوع الصدا ، و دیگر انواع زندانی داریم پس کل کارهای کشور افتاده روی دوش چهارده نفر ! از این چهارده نفر دوازده تاشون عضو شورای نگهبان هستند . . . . پس متوجه میشیم که کل کارهای کشور افتاده روی دوش دو نفر ! ! من و تو! و تو هم که داری اینو میخونی


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:23 قبل از ظهر | |







رد پای خدا

دیشب رؤیایی داشتم :
خواب دیدم بر روی شنها راه می روم ، همراه با خود خداوند
و بر روی پرده شب تمام روزهای زندگیم را ، مانند فیلمی می دیدم
همان طور که به گذشته ام نگاه می کردم
روز به روز از زندگی را ،
دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد
یکی مال من و یکی از آن خداوند
راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت
آن گاه ایستادم و به عقب نگاه کردم
در بعضی جاده ها فقط یک رد پا وجود داشت
اتفاقا آن محل ها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود
روزهایی با بزرگترین رنج ها ، ترسها ، دردها و . . .
آن گاه از او پرسیدم ،
خداوندا !
تو به من گفتی که در تمام مراحل زندگی با من خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم
خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی ؟
خداوند پاسخ داد :
چون فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت
نه حتی برای لحظه ای
من چنین نکردم

هنگامی که در آن روزها یک رد پا بر روی شن دیدی من بودم که تو را به دوش کشیده بودم



 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:15 قبل از ظهر | |







لحظه دیدار نزدیک است

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ، هستم
باز میلرزد دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل!
لحظه ی دیدار نزدیک است.


 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:14 قبل از ظهر | |







حکایت

حکایت  مردی در کنار رودخانه ایستاده بود. ناگهان صدای فریاد شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است فورا به آب پرید و او را نجات داد. اما پیش از آن که نفسی تازه کند، فریادهای دیگری شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد. اما پیش از آنکه حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک خواستد شنید. او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار بودند غافل از این که چند قدم بالاتر، دیوانه ای مردم را یکی یکی به رودخانه می انداخت




 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:12 قبل از ظهر | |







شعر

شاد بودن هنر است شاد كردن هنري والاتر ليك هركز نبسنديم به خويش كه جو يك شكلك بي جان شب و روز بي خبر از همه خندان باشيم بي غمي عيب بزركي ست كه دور از ما باد
        ¤§§§§§¤
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوجه كذشتم همه تن جشم شدم,خيره به دنبال تو كشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم آن عاشق ديوانه كه هستم
‏ ‏¤§§§§§§§¤       
اكر دورم زيادت اين دليل بي وفايي نيست وفا آن است كه نامت را هميشه زير لب دارم
          #########
فراموشم نكن اي بي وفاي مهربان با من بيادم آر يعني ديدني كه درنهان من جنون عشق رسواي جهانم كرد و خرسندم تو هم ديوانه شو يعني به من مان و بمان با من
¤‏ ‏  |
اي خوش آنانكه به كلي ز خود رسته شدند ز خودي رسته شندند و به خدا بسته شدند به خدا بسته شدند از همه بكسسته شدند رسته و بسته و بكسسته و بيوسته شدند
 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:6 قبل از ظهر | |







حقه ی روز امتحان

چهار تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند
>>>                                          و هيچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬روز
>>>امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اين صورت که
>>>سر و روشون رو کثيف کردند
>>>و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند٬
>>>سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و يکراست به پيش استاد رفتند٬
>>>مسئله رو با استاد اينطور مطرح کردند که ديشب به يک مراسم عروسی خارج از شهر رفته
>>>بودند
>>>و در راه برگشت از شانس بد يکی از لاستيک های ماشين پنچر ميشه
>>>و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشين به يه جايی رسوندنش
>>>و اين بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسيدند کلی از اينها اصرار و از استاد
>>>انکار
>>>آخر سر قرار ميشه سه روز ديگه يک امتحان اختصاصی برای اين 4 نفر از طرف استاد
>>>برگزار بشه،
>>>آنها هم بشکن زنان از اين موفقيت بزرگ، سه روز تمام به امر شريف خر زنی مشغول
>ميشن
>>>و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد ميرن تا اعلام آمادگی خودشون رو
>>>ابراز کنند!
>>>استاد عنوان ميکنه بدليل خاص بودن و خارج از نوبت بودن
>>>اين امتحان بايد هر کدوم از دانشجوها توی يک کلاس بنشينند و امتحان بدن که آنها
>>>بدليل داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال ميل قبول ميکنند.
>>>امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بيست بود؛
>>>.
>>>.
>>>.
>>>.
>>>.
>>>.
>>>
>>>يك)  نام و نام خانوادگی:                    ۲نمره
>>>دو )  کدام لاستيک پنچر شده بود؟          ۱۸نمره
>>>
>>>
>>>
>>>الف) لاستيک سمت راست جلو
>>>ب) لاستيک سمت چپ جلو
>>>ج) لاستيک سمت راست عقب
>>>د) لاستيک سمت چپ عقب
>>>
>>>
>>
>>
>>
 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:4 قبل از ظهر | |







مشاعره

حافظ: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و
تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا
را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عيادزاده: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را خوشا بر حال خوشبختش، بدست
آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگرندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:3 قبل از ظهر | |







اخرین کلمات

آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن...





 
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
 
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
 
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
 
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...
 
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
 
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...
 
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...
 
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
 
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...
 
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...
 
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...
 
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...
 
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...
 
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
 
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
 
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...
 
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک: گفتی تا چند بشمرم؟

 

 

[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:2 قبل از ظهر | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد